نگاه ِ دکتر «عباس پژمان» به کتاب «یک جفت چکمه برای هزارپا»/ فرانتس هولر/ ترجمهی علی عبداللهی
بتازگي «يك جفت چكمه براي هزارپا»ي فرانتس هولر سوئيسي را خواندم، كه مترجمش علي عبداللهي و ناشرش نشر آموت است. كتاب، مجموعه اي است از داستان هايي كه اغلب در يك صفحه يا حتي چند سطر است، تعداد اندكي از آنها هم در چند صفحه هستند.
يكي از داستان هاي كتاب درباره باغباني است كه پاهاي سنگي اش شهره عالمش كرده اند. براي همين گروه گروه آدم از همه جاي دنيا به ديدنش مي آيند تا وقتي او دارد باغچه ها و كرت هايش را آب مي دهد پايش را لمس كنند يا وقتي در گلخانه اش سرگرم كار است دستشان را به ساق پايش بكشند. بعد هم بگويند آدم تصورش را هم نمي تواند بكند كه پر و پاي يك نفر از سنگ است، اما هيچ گاه كسي از گل هاي او چيزي نمي گويد.
وقتي شروع كردم داستان هاي اين كتاب را خواندن، طولي نكشيد كه متوجه نكته اي شدم. احساس كردم در بعضي از آنها چيزي هست كه يكدفعه ظاهر مي شود و وقتي آن ظاهر شد داستان به وجود مي آيد. معمولادر هر موقعيتي از زندگي چيزهايي هست كه ازشان غافل هستيم؛ اما اي بسا كه بسياري از آنها خيلي مهم تر از چيزهاي ديگري است كه ذهن ما را به خود مشغول مي كنند. داستان ها سر و كار زيادي با اين مساله دارند. چيزهايي كه معمولااز آنها غافل هستيم، گاهي نقش مهمي در داستان ها بازي مي كنند.
![]() |
| مجموعه داستان طنز |
